یار...

بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری*
- ادامه ی مطلب ------» عکس عشقم!

بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری*
- ادامه ی مطلب ------» عکس عشقم!

تـــــنها
غـــــمگین
نـــــشسته بـــــا مـــــاه...
در خـــــلوت ســـــاکت شـــــبانگاه
اشـــــکی بـــــه رخـــــم دویـــــد نـــــاگاه
روی تـــــو شـــــکفت در ســـــرشکم
دیـــــدم کـــــه هـــــنوز عـــــاشقم، آه...
*فریدون مشیری*
+ دخترا برن ادامـــــه... :)

باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه ی لب های من
تشنه ای سیراب شد، سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد، در خواب شد
بر دو چشمش دیده میدوزم به ناز
خود نمیدانم چه میجویم در او
عاشقی دیوانه میخواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو
او شراب بوسه میخواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی میخواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من به او میگویم ای نا آشنا
بگذر از من، من تو را بیگانه ام
آه از این دل، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند...
*فروغ فرخزاد*
+دخترا برن ادامه! :)