یار...

بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری*
- ادامه ی مطلب ------» عکس عشقم!

بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری*
- ادامه ی مطلب ------» عکس عشقم!

تـــــنها
غـــــمگین
نـــــشسته بـــــا مـــــاه...
در خـــــلوت ســـــاکت شـــــبانگاه
اشـــــکی بـــــه رخـــــم دویـــــد نـــــاگاه
روی تـــــو شـــــکفت در ســـــرشکم
دیـــــدم کـــــه هـــــنوز عـــــاشقم، آه...
*فریدون مشیری*
+ دخترا برن ادامـــــه... :)

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران.
یا، نه، دریایی ست گویی، واژگونه، بر فراز شهر،
شهر سوگواران.
*
هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر، با تشویش:
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
*
چشم ها و چشمه ها خشک اند.
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ،
همچنان که نام ها در ننگ!
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد.
آه، باران، ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها که عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا، چیره خواهی شد؟؟؟
* فریدون مشیری *